عليرضا جون ( ثائر)عليرضا جون ( ثائر)، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره

ثائر داداش بابا

بدون عنوان

سلام علیرضا جون ...... الان تو هفته 38 هستی واسه ديدنت لحظه شماري مي كنم . خيلي استرس داریم بخصوص مامانت ....... راستی الان دو هفته شده مامان بستری و برای سالم موندن تو قراره تا فردا يعني ٣١ اردیبهشت بیائی عزیزم  .... امروز همه فامیلها و بچه ها واسه سلامتيت دعا كردن ...... عزيزم مامانت می گه : خيلي استرس دارم و خيلي مي ترسم .... آخه مامانيت از آمپول و دكتر و بيمارستان خيلي مي ترسه .... واست دعا می كنم عزيزم .... مي بوسمت .... خدا كنه اين یه روز هم زودي بگذره ...... قدمت ان شاءالله به خیر و خوشی .    بببببببببببه   سلامتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت...
30 ارديبهشت 1391

انتخاب نهائي اسم

ثائر اسمي بود كه براي تو انتخاب كردم و معني اش انقلابي (دگرگون كننده) بود كه مي خواستم انقلابي در خونه برام بوجود بياد و احوال ما سه نفر (من و مامام و نيكا) عوض بشه و دامنه خونواده هم گسترده كنيم . چند وقت پيش سه تائي نشستيم و اسمتو نهائي كرديم. نظر مامان و نيكا روي رضا بود و من هم دوست داشتم براي اينكه هميشه كنارم باشي اسمت هم  كنار اسمم بزارم ؛ پس شدي:  عليرضا . رضا اسم داداش من هم بود.بنابراين داداش بابا يا همون عليرضا زيبنده ات شد . دوستت دارم عليرضا عاشقتم بابائي داداشمي ... . ...
3 ارديبهشت 1391

ايام سوگواري بانوي بزرگ اسلام "فاطمه كبري(س) " تسليت باد.

میشود با فاطمیه تا خدا پرواز کرد راه را تا قاب قوسین این چنین اغاز کرد فاطمی گشتن یکی از حسن هایش این بود می شود از بهر رفتن در جنان هم ناز کرد   قفل این دنیا به نام فضه هم وا می شود باب خلقت را خدا با نام زهرا باز کرد می توانم از محبینش شوم این سخت نیست با زبان اشک باید عشق را ابراز کرد از حسن باید بپرسم بعد از ان یوم الفدک مادرش رو از چه پوشاند و دلیلش راز کرد ...
3 ارديبهشت 1391

هفته 33 و مشخصات آقا ثائر

در اين هفته وزن آقا عليرضا كمي بيشتر از 2190 گرم و طول بدن او (از سر تا پاشنه پا) حدود 44 سانتي متر مي شه. چروكها و همچنين رنگ سرخ پوست او كمتر شده و در حالي كه اكثر استخوانهاي او در حال سخت شدن هستند جمجمه او هنوز نرم بوده و استخوانهاي جمجمه كاملا به يكديگر نچسبيده اند.   وإِن یَکادُ الّذینَ کَفَروا لَیُزلِقونَکَ بِأَبصارِهِم لَمّا سَمِعُوا الذِّکرَ و یَقولونَ إِنَّهُ لَمَجنونٌ و مَا هُوَ إِلاّ ذِکرٌ لِلعَلَمین زمان تقريبي بدنيا اومدن رو دكتر 19/03/91 اعلام كرده است.   ...
3 ارديبهشت 1391

هفته بیست و پنجم بارداری (پسرم 25 هفته ائی شده wooooooow)

در هفته بیست و پنجم بارداری نه تنها ثائر موهای بیشتری درآورده است كه ممكن است موهای سر مامان ثائر هم پرتر و درخشنده تر به نظر بیاد...   حالا ثائر دارای ریتم خواب است و همزمان با آن چشمهایش را باز و بسته می کند. طول ثائر 32 سانتی متر و وزن ثائر 1000 گرم است.       وضعیت ثائر جون: الان ثائر بیست و پنج هفته شده. در این هفته ثائر برای اولین بار چشمهاشو باز می کند، اما خیلی خوب نمی بینه. همچنان مامانش باید با ثائر حرف بزنه و براش آواز بخوان، صداها تا اندازه ای از طریق آب جنین به ثائر انعکاس پیدا می کنه. در زیر پوست چربی بیشتری جمع می شود و چین و چروک پوست ...
13 اسفند 1390

اميد و تلاش

دختر كوچكی در یك كلبه محقر دور از شهر در یك خانواده فقیر به دنیا آمده بود . زایمان، زودتر از زمان مقرر انجام شده بود و او نوزاد زودرس، ضعیف و شكننده ای بود . همه شك داشتند كه زنده  بماند. وقتی 4 ساله شد، بیماری ذات الریه و مخملك را با هم گرفت. تركیب خطرناكی كه پای چپ او را از كار انداخت و فلج كرد. اما او خوش شانس بود . چون مادری داشت كه او را تشویق و دلگرم می كرد. مادرش به او گفت: «علی رغم مشكلی كه در پایت داری، با زندگیت هر كاری كه بخواهی می توانی بكنی، تنها چیزی كه احتیاج داری ایمان، مداومت در كار، جرات و یك روح سرسخت و مقاوم است .» بدین ترتیب در 9 سالگی دختر كوچولو بست های آهنی پایش را كنار گذاشت و بر خلاف آ...
13 اسفند 1390

هرگز نا امید نشو پسرم . فاستعینو بالصبر و الصلاه ان الله مع الصابرین

روزی تصمیم گرفتم که دیگر همه چیز را رها کنم . شغلم را ، دوستانم را مذهبم را و خلاصه تمام وابستگی های زندگی ام را ! به جنگلی رفتم تا برای آخرین بار با خداوند صحبت کنم و اگر نتوانستم دلیلی برای ادامه ی زندگیم بیابم به آن نیز خاتمه دهم ! به خدا گفتم : آیا می توانی دلیلی برای ادامه این زندگی برایم بیاوری ؟ و جواب او مرا شگفت زده کرد . او گفت : آیا سرخس و بامبو را می بینی ؟ پاسخ دادم : بلی . خداوند فرمود : هنگامیکه درخت بامبو و سرخس را آفریدم ، به خوبی از آنها مراقبت نمودم . به آنها نور و آب و غذای کافی دادم . دیر زمانی نپایید که سرخس سر از خاک برآورد و تمام زمین را فرا گرفت اما از بامبو خبری نبود . من از او قطع امی...
13 اسفند 1390