شعری از مهدی سهیلی که من خوشم اومده برای تو بنویسم پسرم علیرضا جان
.... جانم! نمازت را بنازم
غم راز و نیازت را بنازم
ز تکبیر تو روحم می زند پر
چه بانگ دلکشی! الله اکبر!
به قد قامت چو برخیزی به قامت
شود از قامتت بر پا قیامت
در آن ساعت که سر تا پا قیامی
خلوص مطلق و عشق تمامی
زمان آیه ی الحمد گفتن
لبت چون گل شود وقت شکفتن
به هنگامی که در ذکر رکوعی
شکوه عشق و معنای خضوعی
بدان شوری که در حال سجودی
دلم گوید که در کشف شهودی
لبت آن دم که در ذکر قنوت است
همه ذرات جانم در سکوت است
چه تحمیدی.چه تقدیسی.چه حالی
جوانی لیک در اوج کمالی
..... جان یک نمازت صد نمازست
که در آن مستی ِسوز و گدازست
تو در آغاز راهی نوجوانی
به باغ حق چو بلبل نغمه خوانی
زاشک خود به عشق ذات باری
کنی دو نرگست را آبیاری
عجب شوری عجب شوقی چه حالی
تو مرغ عشق باغ لایزالی
چو بالا می کنی با گریه سر را
بگیر از مرحمت دست پدر را
... جان روز و شب رو بر خدا کن
در آن احوال خوش ما را دعا کن