عليرضا جون ( ثائر)عليرضا جون ( ثائر)، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره

ثائر داداش بابا

اولین روز زندگی (هفته 19 شروع حركتم)

  اگر حرکت را مهمترین عامل زندگی بدانیم من امروز اولین روز زندگی را داشته ام زیرا مامانم به پدر و آبجی جونم گفت که من می خوام شروع به حرکت کنم و این کار را کردم .راستش دلم می خواست دقیقا بدونم مامان و بابام با آجی جونم چه حسی دارند البته بعدا متوجه می شم و حتما بعدها ازشون می پرسم.  ...
6 تير 1391

آلبوم قشنگ من

کلاه بابا نوئل به من می آد؟ چرا موش منو بخوره گربه که بهتره ؟! چرا همه به من می گن عسل؟! چرا بیشتر زنبورا منو دوس دارن؟  همه می گن مثل پروانه دورت بگردیم این یعنی چی بابا؟  بچه ها بابام برای محافظت من مترسک برام گرفته تا منو موش و گربه خورن ! مامانم برام تخم مرغ شکسته چش نخورم . مرسی مامان جوون...  آفتابی که هر شهاب قبولت می کند         عکسی شدی که هر قاب قبولت می کند تو گل سرخ منی؛ تو گل یاس منی؛ تو چنان شبنم پاک سحری؛ نه از آن پاکتری ! تو بهاری ؛ نه ! بهاران از توست؛ از تو می گیرد وام؛ هر بهار این همه زی...
5 تير 1391

آب زنید راه را این که نگار می رسد مژده دهید باغ را بوی بهار می رسد

(البته با تاخیر یک هفته ائی دارم خاطراتشو ثبت می کنم . دوستان منو ببخشند درگیر کارهای بیمارستانی و ترخیص علیرضا بودم) سلام ؛ امروز (٣١ اردیبهشت ١٣٩١) من بدنیا اومدم . ساعت ٩:٤٠ دقیقه تو بیمارستان مهدیه تهران البته من هماهنگ کردم تو بیمارستان صارم بدنیا بیام اما بعلت مشکلی که برا  مامانم ایجاد شد و مجبور شد در بیمارستان فوق تخصصی مهدیه تحت مداوا باشه و آخرشم پس از دو هفته بستری بودن بعلت دیابت بارداری شدیدش ؛ من دو هفته زودتر به دنیا بیام. اولین نفری که اومد و منو از نزدیک دید بابام بود و بدور از چشم پرستارا تونست این عکسها را با گوشي موبايل ثبت کنه چون می گفتند در بخش nicu مجاز به تصوير برداري نيستيد . به هر حال ...
31 ارديبهشت 1391

داداش جون باعث شدی دلم تنگ کودکیم شود این روزها.....

پا به پای کودکی هایم بیا                  کفش هایت را به پا کن تا به تا قاه قاه خنده ات را ساز کن                    باز هم با خنده ات اعجاز کن پا بکوب و لج کن و راضی نشو          با کسی جز دوست همبازی نشو بچه های کوچه را هم کن خبر               عاقلی را یک شب از یادت ببر خاله بازی کن به رسم کودکی      &nbs...
30 ارديبهشت 1391

شعری از مهدی سهیلی که من خوشم اومده برای تو بنویسم پسرم علیرضا جان

.... جانم! نمازت را بنازم غم راز و نیازت را بنازم ز تکبیر تو روحم می زند پر چه بانگ دلکشی! الله اکبر! به قد قامت چو برخیزی به قامت شود از قامتت بر پا قیامت در آن ساعت که سر تا پا قیامی خلوص مطلق و عشق تمامی زمان آیه ی الحمد گفتن لبت چون گل شود وقت شکفتن به هنگامی که در ذکر رکوعی شکوه عشق و معنای خضوعی بدان شوری که در حال سجودی دلم گوید که در کشف شهودی لبت آن دم که در ذکر قنوت است همه ذرات جانم در سکوت است چه تحمیدی.چه تقدیسی.چه حالی جوانی لیک در اوج کمالی ..... جان یک نمازت صد نمازست که در آن مستی ِسوز و گدازست تو در آغاز راهی نوجوانی به باغ حق چو بلبل نغمه خوانی زاشک خود به عشق ذات باری کنی دو نر...
30 ارديبهشت 1391

به استقبال قدوم علیرضا ......

اذان بگو اذان بگو موذنا اذان بگو حکایت از خدای مهربان بگو تو ای ترانه خوان بارگاه سرمدی تو ای منادی مقدس محمدی اذان بگو اذان بگو. که روح تازه می شود ز نغمه ی اذان تو اذان بگو که غنچه ی وجود من چو گل شکفته می شود ز بانگ جاودان تو موذنا اذان بگو که عالمی خبر شود ز معجز بیان تو صدای عاشقانه ات چو موج می زند به زیر سقف آسمان صداقت پیام تو تلالوو کلام تو مرا به ابر می برد مرا به اوج می کشد موذنا صدای تو چو پر کشد به بام من ز نغمه ی خدایی ات فرشته گرد خانه ام مدام بال می زند به لحظه لحظه روح من دم از وصال می زند ز جمله جمله های تو سراسر وجود من پر از نیاز می شود به روح عاشقم دری ز نور باز میشود نه جسم من که جان من همه نماز می شود اذان ب...
30 ارديبهشت 1391

بدون عنوان

سلام علیرضا جون ...... الان تو هفته 38 هستی واسه ديدنت لحظه شماري مي كنم . خيلي استرس داریم بخصوص مامانت ....... راستی الان دو هفته شده مامان بستری و برای سالم موندن تو قراره تا فردا يعني ٣١ اردیبهشت بیائی عزیزم  .... امروز همه فامیلها و بچه ها واسه سلامتيت دعا كردن ...... عزيزم مامانت می گه : خيلي استرس دارم و خيلي مي ترسم .... آخه مامانيت از آمپول و دكتر و بيمارستان خيلي مي ترسه .... واست دعا می كنم عزيزم .... مي بوسمت .... خدا كنه اين یه روز هم زودي بگذره ...... قدمت ان شاءالله به خیر و خوشی .    بببببببببببه   سلامتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت...
30 ارديبهشت 1391

انتخاب نهائي اسم

ثائر اسمي بود كه براي تو انتخاب كردم و معني اش انقلابي (دگرگون كننده) بود كه مي خواستم انقلابي در خونه برام بوجود بياد و احوال ما سه نفر (من و مامام و نيكا) عوض بشه و دامنه خونواده هم گسترده كنيم . چند وقت پيش سه تائي نشستيم و اسمتو نهائي كرديم. نظر مامان و نيكا روي رضا بود و من هم دوست داشتم براي اينكه هميشه كنارم باشي اسمت هم  كنار اسمم بزارم ؛ پس شدي:  عليرضا . رضا اسم داداش من هم بود.بنابراين داداش بابا يا همون عليرضا زيبنده ات شد . دوستت دارم عليرضا عاشقتم بابائي داداشمي ... . ...
3 ارديبهشت 1391