عليرضا جون ( ثائر)عليرضا جون ( ثائر)، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره

ثائر داداش بابا

WELL COMM MY DEARS...

سلام از اينكه لطف كرديد و به وبلاگ من تشريف آورديد به شما خوش آمد مي گويم.مطالبي كه مي خونيد بيشتر جنبه احساسي داره و خواهشا زياد ايراد نگيريد چون از زبان منه و من يه بچه كوچيكم كه خيلي سنگين نمي تونم صحبت كنم . ببخشيد ... بازهم پيش ما بياين ... دوستتون دارم    عليرضا

سلام بعد یه سال

دوستان راستش پسوردمو گم کرده بودم. اومدم با کلی حرف که تو قالب عکس براتون از پسرم بگم. نوروز ٩٢ خونه عزیز (چه شمعدونی نازی مگه نه؟!) نمی دونم چرا بابام نمی تونه از نزدیک از من عکس بگیره  و من چشامو نبندم . بگید ایراد کار از کیه؟ یکی از بهترین عکسایی که بابام ازم گرفت تو تاریکی تو شمال نوروز ٩٢ این کادوی بابابزرگمه و من هم می رفتم توش و بابام هل می داد. مشهد تیرماه ٩٢ داریم می ریم حرم امام رضا (ع) . خوشگل افتادم مگه نه؟! ماه رمضون ٩٢ (مرداد ماه) حرم عبدالعظیم . خیلی عکس نازی شده ؛یادمه بابام می گفت همونجا بمون اما من میدویدم سمتش آخه بابام از من یه خورده دور می شد با این حال ببینید چی بزرگ شدم!!!...
17 اسفند 1392

سلام من الان حدودا 9 ماهه شدم !!

 بابا جون چرا دیر دیر ! تو این دو ماه اخیر هر جا که رفتم براتون می نویسم و عکساشو می زارم! (راستی بابام خیلی دیر دیر می آد خاطراتمو ثبت کنه شما به بزرگواریتون ببخشید) تو این دو ماه من ١٣ آبان عروسی عموم رفتم ؛ حدود دو هفته پیش دندون درآوردم ؛ هفته پیش پسر خاله ام بدنیا اومد و تو همون هفته بابا بزرگم و مادربزرگم برا دیدن من و فامیل به خونمون اومدند(البته مامانم می گه بعد از ده سال ) و فوت مادربزرگ بابا و مامان( ننه ثوریه) نیز هممونو عزادار کرد و شب یلدا امسال ما رنگ غم به چهره داشت.             اینجا آماده شدم برم مراسم شیرخوارگان وا...
26 دی 1391

5 ماهگی علیرضا جون

امروز 150 روز از عمرم می گذره یعنی من ٥ ماهگیم تموم شده و دارم شش ماهه می شم. مرور این ٥ ماه گذشته: ترخیص از بیمارستان شش روز پس از تولد سفر به شمال (شهر ساری) پیش عزیز ها و مادربزرگهام:(٩ خرداد الی ١٦ خرداد) شیر خشک گیگوز ١ و عدم سازگاری و در نتیجه شیر خشک سویا و بد مزه بودنش و جوش روی صورت رفتن به شمال در تعطیلات تابستان (طی ٢٥ مرداد الی ٥ شهریور) و خورده شدن من توسط فک و فامیل رفتن به عروسی دختر خاله مامان رفتن به شاه عبدالعظیم به اتفاق بابابزرگ و مامان جون (مامان مامان) رفتن به عروسی دختر دائی بابا رفتن به دکتر (کلانتری متخصص کودکان) اول هر ماه (٤ بار طی این ٥ ماه) و ... ...
1 آبان 1391

خاطرات زندگی شیر خشکی من

سلام ؛ من از بدو تولد بعلت كمبود شير مادر مجبور به خورن شير خشك با نام تجاري " gigoz" شدم  و مدت دو ماه خوردم اما هميشه شكمم درد مي كرد و مدفوع من سبزرنگ و شل بود كه طبق پزشك نظر خودم _دكتر كلانتري_  رفتم و آزمايش ادرار و مدفوع دادم كه هيچ اثري از باكتري و ... نبود و ارتباط صددرصدي با شير خشك داشت و دكتر گفت كه مي بايست شير خشك با پايه گياهي _سويا_ استفاده كنم و "SMA Y SOY" را معرفي كرد كه بابام تمام داروخونه هاي محلمون رو گشت پيدا نكرد و شمال كه رفتيم بابام كل شهر ساري رو گشت پيدا نكرد و از دكتر خواست كه مي شه عوض كنه گير نياوردش كه قبول نكرد. بالاخره از داروخانه شبانه روزي ستارخان گرفتيم (اونم سال ساخت ماه 10 ...
1 آبان 1391

آلبوم عکس من (تا اینجای کار من 4 ماهه شدم)

این عکس ٢٠ روزه بودنمه . وای چقدر منو بد بوس کردن واقعا بابا واسه چی منو که ١٥ روزه بودم بردی شمال پیش عزیزام  نزدیک بود قورتم بدن.....   وای این عکس موقع برگشتن از شمال انداختیم  (حدودا ٢٠ خرداد ٩١ بود) این دیگه مال ساعتهای برگشته با لباس خونگیم تو خونه عزیز و پدربزرگم     این آبجیمه نیکا خانوم که منو خیلی دوس داره و کمکم میکنه خدا کنه بتونم جبران کنم. من خیلی دوسش دارم. این پسرخاله شیطون من امیر محمده . آخه پسرخاله مجبوری منو اینجوری بغل کنی؟؟؟؟ بابام می گه که تا حالا نمی دونست گلها هم می خوابند . با این عکس می گه خواب گل رو به نمایش گذاشته . چی بگم حتما از ...
30 مهر 1391

سلام من الان صد روزه شدم

سلام من الان دارم یکصدمین روز زندگیمو سپری می کنم. بابا و مامانمو خیلی اذیت می کنم البته شبا چون خواب من تنها یک ساعت بیشتر نیست و مامانم مجبوره هر یک ساعت بیدارشه و منو یه جورائی ساکت کنه تازه بابام که صبح باید بره سر کار یکم تنبلی می کنه و خودشو به خواب می زنه و مامان جونم مجبوره منو بگیره تازه بعضی از شبا نیز اونقدر گریه می کنم که آجی جونم (نیکا خانوم)می آد و منو می گیره و تو بغلش می چرخونه تا مامان اذیت نشه اما اونم کاری از دستش بر نمی آد و مجبور می شه مامانو بیدار کنه.      وای چقد منو بوس می کنن خسته شدم . صورتمو نیگا داغونم کردید . خواهش می کنم بگید که ما را نبوسن پوستمونو جوش دار می کنید . مرسی عزیزا...
26 شهريور 1391